هر چند خون رسیده لب پشت بام ها
لرزان نمی شوند نفس ها و گام ها
خِس خِس نمی کنند دگر سینه های زخم
لَه لَه نمی زنند دگر تشنه کام ها
آکنده می کند وزش بادهای سرخ
از بوی سرب داغ تمام مشام ها
ما کم ندیده ایم از این افت و خیزها
تاریخ کم ندیده از این قتل عام ها
کابوس خون و خشم و خروش و خیانت است
آشفته خواب هر شب این بی دوام ها
هرچند سفت و سخت ولی خیس می شود
تنبان خشک حضرت عالی مقام ها
بیچاره شیخ و واعظ و مفتی و محتسب
بیچاره پادشاه ، خلیفه ، غلام ها
شاید که شیخ مست عرب باورش شده
ما چوب کرده ایم درون نیام ها
باید درو کنند اگر شخم می زنند
از خوشه های مرگ، گل انتقام ها
…
بهار نود
قم
همین
مممم. چه خوب بود..
به گذارندهی کامنت اول: شما جای اینکه مغرورانه بگریید، مسئولانه وبلاگ آپ کنید. مُشتی منتظرند. مُشتی مَردم. سلام.
سلام من بعد از خداحافظی شما و متعاقبا فیلترینگ همیشه سراغ عین القضات میرفتم وامروز اتفاقی درستون پیوندهای مظاهری وه رادیدم به هر حال خیلی خوشحال شدم .موفق باشید
ممنون از لطفتان
البته شعرتون برای سوریه، یمنو شاید خیلی جاهای دیگه هم صدق میکنه..مرسی
سلام مسعود جون.
شاید که شیخ مست عرب باورش شده
ما چوب کرده ایم درون نیام ها
خیلی زیبا بود.
دمه شما را گرم.
… در خروش آرد زبان سرخ باور…
مغرور گریستیم
همین